آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

هفته ی اول زندگی اریا جون

سلام به آریاجونی مامان پسر عزیزم امروز تقریبا یه هفته ست که تو پاهای کوچولوتو به این دنیا گذاشتی و زندگی مامان و بابا رو پر از عشق و قشنگی و امید کردی تاریخ دقیق تولدت هست 5 ابان 90 ساعت 9.10 آریا جون به زندگی ما خوش اومدی از همه ی دوستای عزیزم که تو این مدت به ما سر میزدن هم خیلی ممنونم و برای همشون ارزوی سلامتی میکنم حالا یه کم از خاطرات این چند روزی که گذشت و مینویسم البته به صورت خلاصه چون پسریم الان خوابه و ممکنه بیدار بشه... شب همون روزی که آخرین پستو گذاشتم رفتیم بیمارستان .بعد تا شوهری کارای بستریو کرد شد ساعتای 9 شب که من و با مامانم توی اتاقمون مستقر کردن .اونشبو به جرات شاید یک ساعت خوابیدم هم به خاطر استرس و هم سرم...
13 آبان 1390

خدارو شکر

سلام  به همه دوستای  مامانی و نینی آریای  بابا  امروز  صبح   چشمای قشنگشو به روی دنیا باز کرد . تا فردا  عکساشو  سعی میکنم بزارم . حال نینی  و مامانش  هر دو خووبه  فقط یه آزمایش  قند و دیابت ازش گرفتن که  یه کم نگرانموون کرده . التماس دعای فراوون دارم  . دست حق  پشت و پناه همه مامان  باباها و نینی  های عزیز     علیرضا
5 آبان 1390

بیمارستان

سلام به همه ی دوستای خوب وبلاگیم .واقعا از همه ی شما دوستای خوبم عذر خواهی میکنم که به خاطر شرایطم نمیتونم خیلی ان شم و بیام بهتون سر بزنم... ایشالله اگه بعدا پسری گذاشت حتما جبران میکنم من امشب میرم بیمارستان که بستری بشم که فردا صبح پسریو بیارن پیشم... واقعا خیلی استرس دارم و اصلا حال خودم و نمیفهمم از طرفیم خوشحالم که نی نی م میاد پیشم... توکل به خدا مثل همیشه که هیچ وقت من و تنها نذاشته... دوستان لطفا برای سلامتیه پسریم دعا کنید... ...
4 آبان 1390

اریا شوکولو 5 شنبه میاد پیشمون

سلام به همه ی خاله ها و عموهای مهربون و نی نی های خوشمل و کوشولو بالاخره بعد از این همه انتظار من و بابایی تصمیم گرفتیم که بریم اریا جونو 5 شنبه با زبون یه کم خشن از تو رختخواب گرم و نرمش بکشیم بیرون و یه خورده بوسش کنیم... چون واقعا دیگه دلمون اب شده واسش                                                            اریا جون عزیزم ما یک شنبه 1 ابان 90 باهمدی...
3 آبان 1390
1